سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلامی به ژرفای صداقت تراوش ستارگان و به صمیمیت باران

یادم میاد دبستان که میرفتم همیشه دوست داشتم زنگ انشاء برسه و برم انشاء م رو بخونم. تازه از سر ذوق و علاقه تو انشای چند تا از دوستام هم یه حاشیه ای مینوشتم.

دست به قلم م خوب نبود، اما خوب هیچ وقت هم زیر 19 نمره نمیگرفتم. راهنمایی هم بیشتر سر ذوق اودمدم و همچین که رو گرفتم طلب آستر هم کردم (!) و کم کم شروع کردم داستان نوشتن.

یه مقامی هم تو کشور سال اول دبیرستان آوردم و همونجا شد نقطه سر خط من ...

از سر خط دیگه نه ذهنم جوهر داشت و نه دفتر خیالم خط خالی واسه پر کردن. اینقدر ننوشتم ... ننوشتم تا یه مدت پیش که خواستم دوباره قلم فرسایی کنم شاید با ذوقی فراتر از اون زنگهای انشاء، اما خوب ...

غبار فراموشی خیلی سرسخت تر از اونی بود که بخواد با کوران اشتیاق من، از قریحه من دل بکنه.

اینارو گفتم که اگه نوشته هام هیچ وقت اونقدر خوب نشد که قابل تحمل باشه، به بزرگی خودتون ببخشید






تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/7/17 | 7:35 عصر | نویسنده : عرشیا سهرابی | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.